اثر دانینگ–کروگر (Dunning–Kruger Effect) یک سوگیری شناختی شناخته‌شده در روان‌شناسی است که به شکاف بین درک فرد از توانمندی‌های خود و سطح واقعی شایستگی او اشاره دارد. در این پدیده: افراد کم‌تجربه یا ناآگاه معمولاً توانمندی‌های خود را بیش‌برآورد می‌کنند، چراکه دانش کافی برای درک محدودیت‌های خود ندارند؛ در مقابل، افراد متخصص یا باهوش‌تر اغلب دچار فروتنی نادرست می‌شوند و مهارت‌های خود را کم‌برآورد می‌کنند، چون با پیچیدگی‌ها، معیارهای سطح بالا و ندانسته‌های موجود آشنا هستند.
ارزیابی عملکرد مؤثر، همواره چالشی جدی برای سازمان‌ها بوده است. قضاوت‌های ذهنی، نبود معیارهای روشن و تفاوت در برداشت ارزیابان می‌تواند به نتایج ناعادلانه و بی‌فایده منجر شود. یکی از ابزارهایی که به‌طور خاص برای کاهش ذهنیت‌گرایی و افزایش دقت طراحی شده، مقیاس رتبه‌بندی مبتنی بر رفتار (BARS) است. توجه: مقیاس مشاهده رفتاری (BOS)[1] خیلی شبیه BARS است که برای اندازه‌گیری فراوانی رفتار مورد انتظار خاص استفاده می‌شود.
مطالعات نشان می‌دهد که ۳۰٪ از کارکنان جدید در ۹۰ روز نخست کار خود را ترک می‌کنند. تدوین یک برنامه ۳۰-۶۰-۹۰ روزه می‌تواند از همان ابتدا تعامل موثری با نیروهای تازه‌وارد ایجاد کرده و مسیر موفقیت بلندمدت آن‌ها را هموار کند. یک برنامه ۳۰-۶۰-۹۰ روزه که به آن برنامه سه‌ماهه نیز گفته می‌شود، ابزاری کارآمد برای راهنمایی کارکنان و مدیران جدید در محیط کار و نقش‌های تازه آن‌هاست. این برنامه با ارائه ساختار و جهت‌گیری مشخص، انتظارات، فرآیندها و فرهنگ سازمان را شفاف‌سازی کرده و برای یک ورود موفق به سازمان ضروری است.
جیکوب مورگان نویسنده، سخنران و مشاور برجسته در حوزه تجربه کارکنان، آینده کار و رهبری سازمانی است. او بنیان‌گذار شرکت Future of Work University بوده و با بسیاری از شرکت‌های بزرگ جهان در زمینه بهبود محیط کار و توسعه استراتژی‌های منابع انسانی همکاری داشته است. جیکوب مورگان برای بهبود تجربه کارکنان ۱۷ ویژگی کلیدی را معرفی می‌کند که در سه بُعد محیط فیزیکی، فرهنگ سازمانی و فناوری قرار می‌گیرند. این ویژگی‌ها سازمان‌ها را قادر می‌سازند تا محیط کاری بهتری برای کارکنان خود فراهم کنند.
در دنیای پیچیده و پرشتاب امروز، توانایی برقراری ارتباط مؤثر یکی از مهارت‌های کلیدی برای موفقیت در محیط‌های حرفه‌ای و بین‌فردی به‌شمار می‌آید. ارتباط مؤثر، انتقال پیام به‌گونه‌ای است که مخاطب پیام را دقیق، کامل و بدون ابهام دریافت کند. مدل "Seven C's" یا "هفت اصل ارتباط مؤثر" چارچوبی کاربردی و جامع برای بهبود کیفیت ارتباطات فراهم می‌کند که در تمامی زمینه‌ها از جمله کار‌وکسب، آموزش، روابط عمومی و مدیریت قابل استفاده است.
به‌جای ترفندهای مقطعی، بهتر است تمرکز خود را بر انتخاب مدلی مؤثر برای تقویت دلبستگی کارکنان به کار و سازمان بگذارید. واقعیت این است که برای حفظ انگیزه و رضایت واقعی تیم، کلاس یوگای رایگان و جمعه‌های غیررسمی کافی نیستند. شاید تا‌به‌حال خیلی به مدل‌های دلبستگی کارکنان به کار و سازمان فکر نکرده باشید، اما آمارها نشان می‌دهد که بی‌توجهی به این موضوع می‌تواند بسیار پرهزینه باشد. بر اساس برآوردهای مؤسسه گالوپ، سطح پایین دلبستگی کارکنان سالانه حدود ۸.۹ تریلیون دلار به اقتصاد جهانی زیان وارد می‌کند؛ رقمی معادل تقریباً ۱۰٪ از تولید ناخالص داخلی جهان.
هر مدل، با ساختار و هدف خاصی طراحی شده و بسته به موقعیت، سطح سازمانی و سبک ارتباطی فرد مقابل، قابل انتخاب و بومی‌سازی است. پیشنهاد می‌شود مدیران، رهبران و کارشناسان منابع انسانی با این مدل‌ها آشنا شده، آن‌ها را تمرین کنند و متناسب با بافت سازمان خود، در فرهنگ بازخورددهی نهادینه سازند. بازخورد مؤثر، ابزاری برای اصلاح نیست؛ فرصتی برای شکوفایی است. در این مقاله به‌جای توضیح ابزارها، از طریق ارایه نمونه و مثال واقعی به تشریح مدل پرداخته‌ایم.
مدیریت بحران یکی از مهم‌ترین چالش‌هایی است که سازمان‌ها با آن مواجه‌اند. اگرچه بخش‌های فنی و منابع سازمانی اهمیت زیادی دارند، اما بخش انسانی به‌عنوان کلیدی‌ترین دارایی سازمان اغلب کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. در این میان، نقش منابع انسانی (HR) در پیشگیری، برنامه‌ریزی، آموزش و بهبود فرآیندهای مدیریت بحران بسیار حیاتی است. این مقاله به بررسی نقش کلیدی منابع انسانی در مدیریت بحران و راهکارهای موثر برای تقویت این نقش می‌پردازد.
در حالی این یادداشت را می‌نویسم، که هنوز از شوک حمله غافلگیرکننده اسرائیل به ایران بیرون نیامده‌ام. احساسی عمیق از حیرت، خشم، ترس و ابهام در درونم موج می‌زند، اما در دل همین تاریکی، نوری از انسانیت دیده‌ام که قلبم را گرم کرده است: اعمال شجاعانه، دست‌های کمک‌رسان، و همدلی‌هایی فراتر از مرزهای قوم، زبان و مذهب. انگیزه‌ام از نوشتن این سطور، بازتاب دادن بخشی از درس‌هایی است که از این تراژدی انسانی گرفته‌ام؛ درس‌هایی برای ما به‌عنوان انسان، و به‌عنوان عضو جامعه‌ای که می‌خواهد محل کار و زندگی‌اش را انسانی‌تر، همدلانه‌تر و تاب‌آورتر کند.
حوادثی مانند سقوط بالگرد حامل رئیس‌جمهور و هیئت همراه، انفجار بندر شهید رجایی یا قبل‌تر از آن، همه‌گیری کرونا و پوشش سنگین رسانه‌ای آن‌ها، نه‌فقط جامعه، بلکه روان فردی و جمعی را متأثر می‌سازد. در چنین شرایطی، محیط‌های کاری تنها محلی برای انجام وظایف نیستند، بلکه می‌توانند بستری برای حمایت و بازسازی روحیه افراد باشند.
طبق نتایج یک نظرسنجی، ۸۵٪ از متخصصان منابع انسانی، تا ۲۰٪ از زمان کاری خود را صرف رسیدگی به تعارض‌های محل کار می‌کنند. اما آیا می‌توان این فرایند را ساده‌تر و اثربخش‌تر کرد تا در زمان کمتری به نتیجه رسید؟ وقوع اختلاف در محیط کار پدیده‌ای تازه نیست. در واقع، بر‌اساس تحقیقات SHRM، یک‌سوم از کارکنان آمریکایی پیش‌بینی می‌کنند که میزان تعارض‌ها در محل کار طی ۱۲ ماه آینده افزایش خواهد یافت. این آمار نشان می‌دهد که نقش منابع انسانی در رسیدگی به اختلافات، همچنان یکی از وظایف کلیدی و اجتناب‌ناپذیر خواهد بود.
نمودار استخوان ماهی (Fishbone Diagram) که به آن نمودار ایشیکاوا (Ishikawa Diagram) یا نمودار علت و معلول نیز گفته می‌شود، یک ابزار قدرتمند برای تحلیل سیستماتیک مشکلات و شناسایی عوامل مؤثر بر یک موضوع است. این مدل به سازمان‌ها و افراد کمک می‌کند ریشه‌های مشکلات را شناسایی و راهکارهای بهبود را تدوین کنند. یکی از کاربردهای مهم این نمودار، توسعه شایستگی‌های فردی و سازمانی است که می‌تواند در بهبود عملکرد و بهره‌وری کارکنان نقش کلیدی ایفا کند.
پنجره جوهری یک مدل روان‌شناختی است که در سال 1955 توسط دو روان‌شناس آمریکایی، جوزف لوفت (Joseph Luft) و هری اینگهام (Harry Ingham) ارائه شد. نام این مدل از ترکیب "جو" (Joseph) و "هری" (Harry) گرفته شده است. هدف اصلی این مدل، تحلیل خودآگاهی و نحوه تعامل افراد با دیگران است. ابتدا در حوزه ارتباطات بین فردی و توسعه شخصی معرفی شد، اما به‌مرور در زمینه‌های مدیریت، کار تیمی، آموزش و رشد فردی نیز مورد استفاده قرار گرفت.
بیشتر تغییرات، به‌ویژه تغییرات پیچیده، با شکست مواجه می‌شوند. اما چرا؟ مدل Lippitt-Knoster به‌وضوح توضیح می‌دهد که چرا گاهی به نتیجه دلخواه خود نمی‌رسیم. ایجاد تغییر، به‌خصوص زمانی که عمیق و اساسی باشد، چالش‌برانگیز است. برای مدیریت تغییرات، روش‌های متعددی ارائه شده است، اما پیش از هر چیز، باید درک درستی از فرآیند تغییر داشته باشیم. زمانی که اجزای کلیدی یک تغییر موفق را بدانیم، درک بهتری از علل شکست آن خواهیم داشت و می‌توانیم اقدامات مناسبی برای جلوگیری از آن انجام دهیم.
گزارش "HR FOR HR؛ چگونه از فرسودگی شغلی متخصصین منابع انسانی جلوگیری کنیم؟!" منتشر شد.
در دنیای پیچیده و پویای امروز، منابع انسانی به عنوان یکی از مهم‌ترین و ارزشمندترین دارایی‌های هر سازمان شناخته می‌شوند که تاثیر مستقیم و غیرقابل‌انکاری بر موفقیت‌ها و پیشرفت‌های آتی دارند. در این راستا، شفاف‌سازی و ارزیابی دقیق عملکرد کارکنان به‌ویژه در ارتباط با تأثیرات مالی آن‌ها، از اهمیت حیاتی برخوردار است. به همین منظور، تصمیم گرفتیم در قالب 12 کتابچه، 12 شاخص کلیدی عملکرد در حوزه مدیریت منابع انسانی را معرفی نماییم.
مقیاس‌پذیری چابک صرفا به رشد سريع اختصاص ندارد. رشد كردن دغدغه همه شركت‌هاست. در هر صنعتي بود و نبود شما با اعداد رقم مي‌خورد – تعداد جذب کاربر، حاشيه‌ سود، نرخ رشد و غيره. با اين حال رشد به تنهايي مقیاس‌پذیری چابک نيست. بلكه مقیاس‌پذیری چابک يعني اولویت‌دهی سرعت‌عمل به كارايي در شرایط عدم قطعيت.
در دنیای امروز، کارشناسان منابع انسانی برای توسعه‌ی حرفه‌ای و شخصی خود نیازمند تعامل فعال با شبکه‌های تخصصی هستند. ۸۱ درصد از کارشناسان و فعالین حوزه‌ی منابع انسانی بر این باورند که شبکه‌سازی خود یکی از روش‌های توسعه و تکمیل مسیر توسعه حرفه‌ایست. این شبکه‌سازی از طریق مشارکت در کنفرانس‌ها، دوره‌های آموزشی، وبینارها، انجمن‌های تخصصی و شبکه‌های اجتماعی حرفه‌ای و... امکان‌پذیر است.
مدیریت عملکرد، یک فرآیند منظم و مبتنی بر اطلاعات است که کمک می‌کند مدیران بتوانند کارکنان را در مسیر تحقق اهداف و اجرای برنامه‌ها و ایفای مطلوب ماموریت‌ها، مدیریت کنند. همچنین، مدیریت عملکرد، در مهفوم جدید خود، حرفه‌ای است که به مدیران و سرپرستان کمک می‌‌کند تا پس از هدف‌گذاری و برنامه‌ریزی در مورد رفتار و عملکرد کارکنانشان به ارزیابی میزان و کیفیت اجرای برنامه‌ها و تحقق اهداف در پایان دوره بپردازند و از طریق ریشه‌یابی و تحلیل رفتارها و عملکردهای رضایت‌بخش و مطلوب یا غیر رضایت‌بخش و نامطلوب و با کمک بکارگیری مستمر این چرخه، زمینه را برای بهبود عملکرد و ارتقا رفتار کارکنان فراهم کند.
مثلث کارپمن که به عنوان مثلث درام نیز شناخته می‌شود، یک چارچوب روانشناختی است که پویایی‌های بین فردی ناکارآمد و مخرب را توصیف می‌کند. ‌این مثلث که توسط روان‌شناس استفان کارپمن ابداع شده است، سه نقش اصلی را که افراد در موقعیت‌های تعارض بر عهده می‌گیرند، نشان می‌دهد: قربانی، آزاردهنده و نجات‌دهنده.